شعر: صفایی زنجانی
ترجمه: محمد شائق
ای قلم سوزلرونده اثر یوخ
آشنادن منه بیرخبر یوخ
ای قلم در کلامت خبر نیست.
زآشنا برایم خبر نیست
گلدی بوجمعه گلمدین سن
گون سایام جمعه دیگر اولسون
آمد این جمعه و نامدی تو
بشمرم روز تا جمعهای نو
شانده ربتهده بی بدلسن
هر گوزلدن آقا سن گوزلسن
شأن و هم رتبهات هست یکتا
هم تو زیباتر از هر چه زیبا
قلبلر غصهدن داغلی قالدی
کربلا یولاری باقلی قالدی
مانده از غصه پرداغ دلها
کربلا هم رهش بسته مولا
ای آفتاب چهره نهان کرده در سحاب
دلها برای دیدن تو گشته بیقرار
خرم شود جهان و عدالت شود به پا
روزی که در کف تو بود تیغ ذوالفقار
احیا شود به عهد تو حکم کتاب حق
اجرا شود به عصر تو آیین کردگار
و اما
خمینی گر برفت اما علی هست.
خدا را شکر بر امت ولی هست. (آغاسی)
دوست عزیز مولای ما یه شعر خوب گذاشتند و من...
ای تو صاحب زمان
ای تو صاحب زمین
دل جدا زیاد تو
آشیانهای خراب و بیصفاست
آن که در پی تو نیست کیست؟
آن که بیبهانه تو زنده است در کجاست؟
قربون همه اونهایی که برای آقا مینویسند.