سفارش تبلیغ
صبا ویژن
همنشین بى خرد مباش که او کار خود را براى تو آراید و دوست دارد تو را چون خود نماید . [نهج البلاغه]
 
شنبه 85 اردیبهشت 30 , ساعت 3:43 عصر

مصباح یزدی؛ نه در مسجد نه در میخانه  علی سیناییان

در روزهای اخیر هرگاه بحث انتخابات مجلس خبرگان مطرح می شود می شنویم که می گویند: «آقای محمد تقی مصباح یزدی در انتخابات، مستقلاً و با کاندیداهای همفکر خود، شرکت می کند.» بعد این خبر تکذیب شده و یا حول این محور مصاحبه و... تنظیم شده و مانور داده می شود. میانه روهای متمایل به غرب که از اسم مصباح تنفر دارند و مصباح چهره خوشایندشان نیست طبعاً راضی به حضور او نیستند. محافظه کاران نیز علیرغم آنکه با مصباح در یک جبهه اند، ولی هیچ سیگنالی نفرستاده اند که بیانگر رضایت از او باشد. حتی در جریان انتخابات ریاست جمهوری سال 84 نیز عملاً با مصباح در تقابل قرار گرفتند. چرا که برخی از آنان از رفسنجانی حمایت کرده و برخی دیگر نیز سنگ سایر کاندیداهای موسوم به «اصولگرا» را به سینه زدند و هیچکدام با مصباح هم نوا نشدند و او تنها ماند. ولی مصباح که در 40 ساله اخیر به این تنهایی ها و انزواها و... عادت کرده، خم به ابرو نیاورد و زیرکانه وارد کارزاری شد که در آن پیش از آنکه پیروزی محمود احمدی نژاد را بجوید، شکست دوست دیرین خود، رفسنجانی را آرزو می کرد؛ آرزویی که بر آورده شد.
 مصباح را باید یک پدیده به حساب آورد. دقیقاً یک پدیده، او که در فلسفه شاگرد علامه طباطبایی، مشهورترین فیلسوف و مفسر ایرانی در نزد غربیان است، فقه و اصول و البته سیاست را در درس رهبر فقید انقلاب اسلامی، حاضر می شده است. اما جنبه خصوصی تر و جالب تر شاگردی او این است که او به مدت طولانی (تقریباً 15 سال) شاگرد آیت الله محمد تقی بهجت بوده است.
آیه الله بهجت که در حوزه های علمیه به پرهیزکاری، کم حرفی وسکوت، و تا حدی پر رمز و رازی شهره است، خود نیز جملاتی با مفهوم ویژه در وصف این شاگرد خود گفته است.
 اما ویژگی دیگر او به ورود به مبارزات سیاسی دهه 40 مربوط است. این روحانی زیرک و تودار یزدی، اساسنامه مهمترین تشکل روحانی (جامعه مدرسین) را می نویسد و دو نشریه مخفی چاپ می کند. ساواک در سال 44 از سرنخ های بدست آمده به او میرسد ولی او زیرکانه خط خود را تغییر می دهد و ساواک نمی تواند اثبات کند که نوشته ها به خط اوست. با تبعید امام به ترکیه و نجف، و سرکوب ناراضیان داخلی، رژیم پهلوی، موقعیت خود را تثبیت شده می بیند. سیاسیون یا در زندان اند، یا مجبور به سکوت اعتراض آمیز. به هر حال مبارزه سیاسی، جوانان و دانشجویان را راضی نمی کند و آرام آرام تب مبارزه قهر آمیز و مسلحانه، فراگیر می شود. ولی چه باید کرد که معمولا اهل اسلحه، مرام چپ و کمونیستی دارند. به جز هیئت های مؤتلفه که آنان نیز در زندان اند. پس در اواخر دهه 40 تاسیس سازمانی به نام مجاهدین خلق اعلام می شود که بیشتر رجال مطرح سیاسی که با حکومت پهلوی مبارزه می کردند از آن سازمان حمایت کردند بجز چند استثناء: امام خمینی، آیت الله مطهری و مصباح یزدی. در بین سیاسیون روحانی، این سه اسم آشنا هیچ گاه حاضر به تایید مجاهدین خلق نشدند. امام خمینی اصولاً با مبارزه مسلحانه موافق نبود و هیچ گاه اجازه مبارزه آتشین را صادر نکرد و «آگاه سازی توده ای» و « تبلیغات» را حربه ای کاری تر می دانست.
همچنین در مسئله دکتر شریعتی نیز مصباح یزدی حاضر به تایید این فارغ التحصیل سوربن نشد و از مخالفین پر و پا قرص وی، باقی ماند. مطهری هم که در ابتدا از موافقین مشروط او بود بعدها به جمع مخالفین پیوست. به هر حال مخالفت با مجاهدین خلق و با دکتر شریعتی ویژگی دیگر مصباح بود که او را از بقیه متمایز می کرد. و به همین علت عذر او را محترمانه از مدرسه حقانی خواستند. او برای تاسیس حقانی و تعلیم طلاب این مدرسه، کمک شایانی به مدیران آنجا آیت الله بهشتی، آیت الله قدوسی (داماد علامه طباطبایی) و آیت الله جنتی کرده بود. اما مدیریت مدرسه که نمی خواست به طور علنی در این دعوا وارد شود و موضع خود را اعلام نماید. با اوج گیری اختلافات، مرشد مخالفین دکتر از مدرسه حقانی کوچ کرد تا بخش آموزشی موسسه در راه حق را اداره کند.او در این موسسه، طلاب را در دوره های فشرده تعلیم می داد تا در کنار دروس حوزوی با اقتصاد، جامعه شناسی، زبان انگلیسی و... آشنا شوند و بتوانند به جنگ رو در رو با مارکسیسم – فلسفه حاکم آن زیان – بروند. بسیاری از طلاب در مدرسه و موسسه مشترکاً از مصباح استفاده علمی می بردند.
انقلاب 57 پیروز می شود جمعی از شاگردان او به دستگاههای قضایی و امنیتی اطلاعاتی می روند و در راس قرار می گیرند و او با جمع باقی مانده در قم کار را ادامه می دهد، بنیاد باقرالعلوم را بعنوان دوره تخصصی بنا می نهد و جمعی از شاگردان زبده را به اروپا و آمریکای شمالی می فرستد. تا در ضمن تدریس، درس هم بخوانند و دانش آموخته غرب شوند، جمعی نیز مامور تاسیس و اداره جامعه الزهرا - مهمترین حوزه علمیه خانمها - می شوندکه تاکنون هزاران زن ایرانی و خارجی از آن فارغ التحصیل شده و خود پرچم داران یک جریان محسوب می شوند. مصباح در سال 74 با ادغام دو دوره «در راه حق» و «بنیاد باقر العلوم»، موسسه امام خمینی را ایجاد می کند. موسسه ای با دوره های علمی سخت، دارای استودیو های ضبط مجهز، پیشتاز در استفاده از اینترنت و ابزارهای جدید و با مدرک رسمی که به طلاب می دهد. جایی آرمانی برای طلاب حوزه ها و برای دانشمندان دانشگاههای غربی. ویترین جمهوری اسلامی. همین است که هرگاه اندیشمندان و متفکران غربی به ایران می روند حتماً به مصباح هم سری می زنند، و همین سر زدن مایه تعجب و تحیر آنان می شود: پدیده! ایستاده در بین شاگردانی در رشته های مختلف علوم انسانی، و همه ملبس به لباس روحانی، که او را همچون ژنرالی در بین سربازانش، در میان گرفته اند.
بعدها نیز شاگردان او در طول دو دهه همواره در هرم حکومت رو به جلو پیش رفتند. پدیده اما چندان راضی به نظر نمی رسد. چرا که مدیریت حاکم بر دستگاهها را چندان مطابق و موافق آموزه های دینی نمی بیند. در این سالها نمی دانیم او به علی فلاحیان، شاگرد دیرین خود، و سایر آنان که بار «تثبیت و توسعه» حکومت جدید را بر دوش می کشند چگونه می نگرد همین قدر می دانیم که نسبت به بعضی از شاگردان دیروز، صمیمیت و رضایتی، نشان نمی دهد. اما سکوت می کند چون اولاً این عدم تطابق ها چندان شدید نیست که او را به اعتراض علنی وا دارد ثانیاً حمایت امام و رهبری از دولتها، خیال عالمان قم را آسوده کرده است. اما در سالهای اخیر وضع فرق می کند و مصباح، علنی و فراگیر، نظرات خود را مطرح می کند و در سالهای پر از جنجال پس از دوم خرداد 76 همیشه نام او در کنار نام همشهری اش سید محمد خاتمی، پر جنجال ترین نام صحنه سیاسی ایران است. تا آنجا که سران دوم خردادی بخش مهمی از شکست خود را به گردن او می اندازند. و بالاخره در رویدادهای منتهی به سوم تیر 84، نیز اسم مصباح کم و بیش مطرح می شود مخصوصاً با سخنرانی یازدهم اردیبهشت 84 که علیه هاشمی رفسنجانی دوست دیرین خود مواضعی صریح و تند اتخاذ می کند. البته از کسی اسم نمی برد ولی تعابیر، گویا و صریح اند.
حقیقت آنستکه از اواخر دهه 40 که هاشمی رفسنجانی تصمیم به حمایت از سازمان مجاهدین خلق گرفت، راه این دو رفیق از هم جدا شد. مصباح، ورود به چنین معادلاتی را نمی پذیرفت ولی هاشمی ورود به مبارزات تند و مسلحانه را ابزار مهمی علیه پهلوی می دانست و با سران سازمان، مرتبط و حتی دوست بود. تا جایی که وقتی در زندان برای اعدام رضایی، عنصر شاخص مجاهدین خلق، مجلس سوگواری از طرف زندانیان برگزار شد، رفسنجانی سخنران آن مجلس بود. حتی یک بار به قم رفت و از طریق آیت الله علی قدوسی، خواستار دیدار با مصباح شد. قدوسی همان روز مصباح را دید و گفت: آقای رفسنجانی در قم است و می خواهد به دیدن شما بیاید. مصباح گفت: بفرمایند. رفسنجانی صبح جمعه برای صرف صبحانه به منزل مصباح رفت. مدت زیادی با او بحث کرد تا او را قانع کند که در دفاع از مجاهدین خلق فعالیتی کند یا اعلامیه ای امضاء کند. مصباح اما نپذیرفت و گفت: «من این جمع را نمی شناسم و طبعا له یا علیه آنان اقدامی نمی کنم.» این جواب برای هاشمی رفسنجانی، بسیار سنگین بود ولی او به احترام نفر سوم جمع – که سکوت کرده بود – هیچ نگفت. نمی دانم شاید از «نفر سوم» هم گله مند بود که چرا با مصباح به جدال بر نمی خیزد. نفر سوم آیه الله سید علی خامنه ای بود. ( این ملاقات همان بود که در سال 84 آقای کروبی، در مصاحبه با شرق، به گونه دیگری آنرا نقل و تحریف کرد).
 به دهۀ 50 برگردیم: وقتی در اردیبهشت 54 اعلامیه تقی شهرام منتشر شد و همگان فهمیدند که سازمان، مواضع خود را تغییر داده و مارکسیست شده است، رفسنجانی متوجه شد که وحید افراخته و بهرام آرام و سایر دوستان او از ابتدا قابل اعتماد نبوده اند از همین رو به نجف شتافت تا پس از زیارت، به دیدن رهبر و استاد تبعیدی اش بشتابد و بگوید: «اماما! چه خوب شد که شما حرف ما را گوش ندادید و از سازمان حمایت نکردید. اگر حمایت کرده بودید، الان که اینها مواضع خود را اعلام کرده اند، برای نهضت ما خیلی بد می شد.»
این ضربه اما باعث نشد که هاشمی رفسنجانی با دوست قدیم قم، به اتفاق نظر برسد. دو شیخ: هر دو از کویر ایران، و هر دو همسن: متولدین 1313، همچنان رفاقت را با چاشنی گله وشکایت پیش می برند.
آنان هر کدام راه خود را می رفتند: رفسنجانی به اروپا رفت تا اختلافات بین «قطب زاده» و «بنی صدر» (در اروپا) و دکتر یزدی(در آمریکا) و جلال الدین فارسی (در لبنان) را حل کند; نوزده ایالت از ایالت های آمریکا را بهمراه برادرش محمد (که در آمریکا ساکن بود) بگردد، و پس از بازگشت، بنابر اعترافات بعضی از اعضای محاهدین خلق، به جرم حمایت از سازمان محکوم شده و به زندان بیفتد و تا آخر عمر حکومت پهلوی در زندان باقی بماند.تا همسر صبورش «عفت مرعشی» دختر آیت الله اخوان مرعشی، تربیت فرزندانشان: محسن، فاطمه، فائزه، مهدی و یاسر رابه عهده گیرد و سوار بر ماشین آخرین مدل اتوماتیک خود، وارث مشکلات و همچنین ثروت همسر مبارزش باشد ثروتی ناچیز: «سهامی در باغ رفاه کرج» و همچنین شرکت ساختمانی «دژ ساز» که شوهرش از دهه 40 تاسیس کرده بود و پاساژ خیابان سعدی و مختصری هم در این طرف و آنطرف که یا مصروف مبارزه با رژیم می شد و یا صرف اداره خانواده ساکن در منزل بزرگ «دزاشیب شمیران»
در دیگر سو، مصباح نیز مشغول تربیت طلایی بود که بعدها پس از انقلاب، همگی از مدیران و اطرافیان رفسنجانی شدند: «فلاحیان»، «پور محمدی»، «محسن اژه ای»، «نظام زاده»، «علی یونسی»، «روح الله حسینیان»،«محمدی عراقی» و حتی کسانی مثل «کرباسچی» و «دکتر هادی» و «علی جنتی» نیز از طلاب همان مدرسه یا همان موسسه اند. بگذریم از اینکه رئیس جمهور سید محمد خاتمی نیز، مدرسه حقانی را «کانون طلاب روشنفکر» و «محلی زنده و پویا» می دانست و افتخار خود را رفت و آمد به آن مدرسه، می شمرد. کرباسچی با هوش سرشار خود، دروس مدرسه را به سرعت خواند، و از دوره های فلسفی مصباح، استفاده ای نبرد، و با عجله نزد آیت الله یوسف صانعی رفت تا برای او درس خصوصی بگوید، و بالاخره هم با یکی دیگر از طلاب مدرسه حقانی، همان «عرفا»ی مشهور، عضو مجاهدین خلق شد و تاسف استادانش را برانگیخت. کرباسچی بعدها در سیستم جمهوری اسلامی باقی ماند، اما «عرفا» بر سر مجاهدین خلق لجاجت و تعصبی، نشان داد که باعث حذف او شد. کسی نمی داند عرفا و سایر دوستانش کجایند ولی سرنوشت آنها، دلیل خوبی برای شاگردان مصباح است که می گویند:« ببینید! هر کسی با اندیشه اسلامی آشنایی عمیق نداشته باشد منحرف می شود،و هم برای خود و هم برای جامعه درد سر درست می کند.»
باری! انقلاب پیروز شد مصباح بر خلاف خیلی از دوستان خود، مشاغل حکومتی را نپذیرفت و همچنان شاگردتربیت کرد. تا بدینجا رسید که منظم ترین و شلوغ ترین حلقه درسی دوره معاصر ما متعلق به اوست. ولی نه مثل حلقه های درسی سنتی حوزه ها. نه! او همه را بر سر درس خود نمی نشاند. بلکه محیطی فراهم کرده که شاگردانش دروس مختلفی بخوانند و در کنار رسیدن به مقام اجتهاد، با علوم گوناگونی، همچون اقتصاد، روانشناسی، جامعه شناسی، فلسفه غرب و... آشنا شوند. ولی جو بگونه ای است که همگی خود را شاگرد و مرید او می دانند. اینان آرام آرام خود تبدیل به اساتید حوزه شده اند و نامی در کرده اند. دروس حوزه به سه مرحله تقسیم می شود: مقدمات( 3 سال) سطح (7 سال) ودروس خارج(که اجتهادی وتخصصی است واستاد حتما باید مجتهد باشد).
امروزه شاگردان مصباح در کنار کار با او، سطح و خارج تدریس می کنند، و با استقبال طلاب و دانشجویان جوان رو به رو هستند چرا که معمولاً: خوش برخورد، منظم، مسلط به دروس و آشنا به جهان امروزند. بعضی از آنها به هنگام خداحافظی آدرس ایمیل(E-mail) خود را به شما می دهند و اگر در اروپا و آمریکا ساکن باشید حتماً با شما یادی از خاطرات سالیان سکونتشان در آنجا می کنند.
دکتر مرتضی تهرانی امام جمعه سابق نیویورک سیتی، دکتر بی ریا امام جمعه و روحانی سابق ایالت تگزاس، فیاضی(که صاحب سبک در فلسفه است)، میر سپاه، سید محمد غروی(که در سالهای اخیر به عضویت «جامعه مدرسین» پذیرفته شد)، محسن غرویان(که مصاحبه اش با روزنامه شرق، موجبات نارضایتی قم را فراهم کرد و از طرفی حرفهایش در باب جمهوریت، قم را خوشحال نمود) طباطبائی(که مدیر مشهورترین حوزه علمیه زنان است)، سید هادی رفیعی(که به علت کارهای علمی و فقهی، چهره سنتی جمع و مطلوب سالخوردگان و آیه الله های با نفوذ قم است) و بالاخره فرد دوست داشتنی این جمع: مؤیدی کرمانشاهی(که در بین طلاب جوان، «چهره اخلاقی و تربیتی» او ، «تسلط علمی – ادبی» اش را از نظر ها پنهان داشته است) و ده ها تن دیگر که امروزه حتی در مراکز حکومتی یا دانشگاهی نیز حضور دارند، همگی، علی رغم آنکه از اساتید حوزه اند اما وقتی که در نزد آنان، نامی از مصباح می بری، با احترام، و با اعجاب، از او یاد می کنند، تو گویی مصباح پدیده ای است.
نمی دانم آیا پدیده به میدان می آید؟ راستی چرا نسل جوان ساکن در میان دریای فارس و دریای مازندران فقط باید تیپ مشخصی از روحانیون را در مصدر کار ببینند؟ و چرا باید فقط عکسی از دو جناح راست و چپ در قاب ذهن آنان باشد؟ حال که رئیس دولتی انتخاب شده که خارج از محدوده هزار فامیل بوده، چرا نباید چهره های روحانی جدیدی به چشم آیند، چهره هایی که سواد حوزوی را (که جناح چپ از آن بی بهره اند) با تسلط بر علوم و مباحث و چالش های فکری روز آمد (که معمولاً جناح راست فاقد آن است) جمع کرده باشد؟ این سوالی است که امروزه در ذهن بیشتر شهروندان ایرانی هست. آنان از طرفی به خداوند و آموزه های دینی باور دارند، و سمبل های مذهبی را پاس می دارند، ولی از طرفی مایل نیستند، برای همیشه سیاستمدار کهنه کار: رفسنجانی، یا واعظ سابق: ناطق نوری، یا مثلا لیسانس فلسفه: محمد خاتمی را ، پیش رو داشته باشند.همان خاتمی که حتی پدرش، آیه الله روح الله خاتمی نیز از بابت افکار او، هراس داشت، و به محمد یزدی آیه الله مشهور، گفته بود: «درسی برای پسرم بگو و مواظب او باش.» ولی ظاهرا او مواظبت خوبی نکرد، و بعدها استاد در راس قوه قضائیه، و شاگرد در راس قوه مجریه، هیچ قرابتی با هم نداشتند و تفاهمی بروز ندادند. البته در مورد خاتمی دو نکته هست که از صداقت او حکایت می کند: اول آنکه خود گفته است که: آیه الله مطهری پیش از عزیمت او به آلمان در 1356 او را از این کار بر حذر داشت چرا که می ترسید خاتمی، در سالیان اقامت خود در آلمان در مقابل تمدن غربی مرعوب باشد. نمونۀ دیگر آنکه عکسی از او در سالهای اخیر منتشر شد که او را در لباس افسری ارتش شاهنشاهی (و بدون ریش) نشان می داد. اوج صداقت.
به مصباح برگردیم، نمی دانم آیا پدیده همت می کند تا 82 نفر از شاگردان و استادان موسسه اش را ردیف کند و لیستی برای مجلس خبرگان، در سراسر کشور بدهد یا نه؟ امروز در ایران، بعضی می گویند: «خدا کند. او می تواند. چرا که در موارد بسیاری، بر خلاف جریان آب شنا کرده است.» و عده ای دیگر ابرو در هم می کشند و می گویند: «خدا نکند، حرفش را هم نزنید.»
در قم، کسی برایم گفت: زمانی، در اوایل دولت رفسنجانی اجلاس خبرگان برای اولین بار در قم (مدرسه دار الشفاء) برگزار می شد. برای این جلسه که همیشه در تهران برگزار می شد، تعدادی ماشین بنز، همگی به رنگ سفید و نو با پلاک یکی از ارگانهای جمهوری اسلامی وارد قم شده بودند تا در چند روز اجلاس در خدمت نمایندگان خبرگان باشند. پس از جلسه اول، قرار شد، به عنوان تنفس، همگی به بازدید دانشگاه علوم پزشکی فاطمیه قم بروند. بنز ها جلوی چشمان مردم قم به ردیف در جلوی مدرسه فیضیه و دارالشفاء که زمانی سنبل زهد و دوری از دنیا بوده، ایستادند و مهمانان، سوار آنها شده و رفتند. در این بین یک روحانی، آرام، بالای پله ها ایستاده بود و این صحنه را تماشا می کرد و تبسمی تلخ بر لب داشت. وقتی نوبت او شد سوار نشد و مثل همیشه به سوی ماشین پیکانی رفت، که راننده اش منتظر او بود. آن روحانی، محمد تقی مصباح بود.
و این یعنی پدیده!



لیست کل یادداشت های این وبلاگ