سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خدای من! کدام یک از مردم نزد تو محبوبتر است؟ فرمود : دانشمندی که دانشمند دیگری را می جوید . [موسی علیه السلام]
 
شنبه 85 اردیبهشت 30 , ساعت 3:43 عصر

مصباح یزدی؛ نه در مسجد نه در میخانه  علی سیناییان

در روزهای اخیر هرگاه بحث انتخابات مجلس خبرگان مطرح می شود می شنویم که می گویند: «آقای محمد تقی مصباح یزدی در انتخابات، مستقلاً و با کاندیداهای همفکر خود، شرکت می کند.» بعد این خبر تکذیب شده و یا حول این محور مصاحبه و... تنظیم شده و مانور داده می شود. میانه روهای متمایل به غرب که از اسم مصباح تنفر دارند و مصباح چهره خوشایندشان نیست طبعاً راضی به حضور او نیستند. محافظه کاران نیز علیرغم آنکه با مصباح در یک جبهه اند، ولی هیچ سیگنالی نفرستاده اند که بیانگر رضایت از او باشد. حتی در جریان انتخابات ریاست جمهوری سال 84 نیز عملاً با مصباح در تقابل قرار گرفتند. چرا که برخی از آنان از رفسنجانی حمایت کرده و برخی دیگر نیز سنگ سایر کاندیداهای موسوم به «اصولگرا» را به سینه زدند و هیچکدام با مصباح هم نوا نشدند و او تنها ماند. ولی مصباح که در 40 ساله اخیر به این تنهایی ها و انزواها و... عادت کرده، خم به ابرو نیاورد و زیرکانه وارد کارزاری شد که در آن پیش از آنکه پیروزی محمود احمدی نژاد را بجوید، شکست دوست دیرین خود، رفسنجانی را آرزو می کرد؛ آرزویی که بر آورده شد.
 مصباح را باید یک پدیده به حساب آورد. دقیقاً یک پدیده، او که در فلسفه شاگرد علامه طباطبایی، مشهورترین فیلسوف و مفسر ایرانی در نزد غربیان است، فقه و اصول و البته سیاست را در درس رهبر فقید انقلاب اسلامی، حاضر می شده است. اما جنبه خصوصی تر و جالب تر شاگردی او این است که او به مدت طولانی (تقریباً 15 سال) شاگرد آیت الله محمد تقی بهجت بوده است.
آیه الله بهجت که در حوزه های علمیه به پرهیزکاری، کم حرفی وسکوت، و تا حدی پر رمز و رازی شهره است، خود نیز جملاتی با مفهوم ویژه در وصف این شاگرد خود گفته است.
 اما ویژگی دیگر او به ورود به مبارزات سیاسی دهه 40 مربوط است. این روحانی زیرک و تودار یزدی، اساسنامه مهمترین تشکل روحانی (جامعه مدرسین) را می نویسد و دو نشریه مخفی چاپ می کند. ساواک در سال 44 از سرنخ های بدست آمده به او میرسد ولی او زیرکانه خط خود را تغییر می دهد و ساواک نمی تواند اثبات کند که نوشته ها به خط اوست. با تبعید امام به ترکیه و نجف، و سرکوب ناراضیان داخلی، رژیم پهلوی، موقعیت خود را تثبیت شده می بیند. سیاسیون یا در زندان اند، یا مجبور به سکوت اعتراض آمیز. به هر حال مبارزه سیاسی، جوانان و دانشجویان را راضی نمی کند و آرام آرام تب مبارزه قهر آمیز و مسلحانه، فراگیر می شود. ولی چه باید کرد که معمولا اهل اسلحه، مرام چپ و کمونیستی دارند. به جز هیئت های مؤتلفه که آنان نیز در زندان اند. پس در اواخر دهه 40 تاسیس سازمانی به نام مجاهدین خلق اعلام می شود که بیشتر رجال مطرح سیاسی که با حکومت پهلوی مبارزه می کردند از آن سازمان حمایت کردند بجز چند استثناء: امام خمینی، آیت الله مطهری و مصباح یزدی. در بین سیاسیون روحانی، این سه اسم آشنا هیچ گاه حاضر به تایید مجاهدین خلق نشدند. امام خمینی اصولاً با مبارزه مسلحانه موافق نبود و هیچ گاه اجازه مبارزه آتشین را صادر نکرد و «آگاه سازی توده ای» و « تبلیغات» را حربه ای کاری تر می دانست.
همچنین در مسئله دکتر شریعتی نیز مصباح یزدی حاضر به تایید این فارغ التحصیل سوربن نشد و از مخالفین پر و پا قرص وی، باقی ماند. مطهری هم که در ابتدا از موافقین مشروط او بود بعدها به جمع مخالفین پیوست. به هر حال مخالفت با مجاهدین خلق و با دکتر شریعتی ویژگی دیگر مصباح بود که او را از بقیه متمایز می کرد. و به همین علت عذر او را محترمانه از مدرسه حقانی خواستند. او برای تاسیس حقانی و تعلیم طلاب این مدرسه، کمک شایانی به مدیران آنجا آیت الله بهشتی، آیت الله قدوسی (داماد علامه طباطبایی) و آیت الله جنتی کرده بود. اما مدیریت مدرسه که نمی خواست به طور علنی در این دعوا وارد شود و موضع خود را اعلام نماید. با اوج گیری اختلافات، مرشد مخالفین دکتر از مدرسه حقانی کوچ کرد تا بخش آموزشی موسسه در راه حق را اداره کند.او در این موسسه، طلاب را در دوره های فشرده تعلیم می داد تا در کنار دروس حوزوی با اقتصاد، جامعه شناسی، زبان انگلیسی و... آشنا شوند و بتوانند به جنگ رو در رو با مارکسیسم – فلسفه حاکم آن زیان – بروند. بسیاری از طلاب در مدرسه و موسسه مشترکاً از مصباح استفاده علمی می بردند.
انقلاب 57 پیروز می شود جمعی از شاگردان او به دستگاههای قضایی و امنیتی اطلاعاتی می روند و در راس قرار می گیرند و او با جمع باقی مانده در قم کار را ادامه می دهد، بنیاد باقرالعلوم را بعنوان دوره تخصصی بنا می نهد و جمعی از شاگردان زبده را به اروپا و آمریکای شمالی می فرستد. تا در ضمن تدریس، درس هم بخوانند و دانش آموخته غرب شوند، جمعی نیز مامور تاسیس و اداره جامعه الزهرا - مهمترین حوزه علمیه خانمها - می شوندکه تاکنون هزاران زن ایرانی و خارجی از آن فارغ التحصیل شده و خود پرچم داران یک جریان محسوب می شوند. مصباح در سال 74 با ادغام دو دوره «در راه حق» و «بنیاد باقر العلوم»، موسسه امام خمینی را ایجاد می کند. موسسه ای با دوره های علمی سخت، دارای استودیو های ضبط مجهز، پیشتاز در استفاده از اینترنت و ابزارهای جدید و با مدرک رسمی که به طلاب می دهد. جایی آرمانی برای طلاب حوزه ها و برای دانشمندان دانشگاههای غربی. ویترین جمهوری اسلامی. همین است که هرگاه اندیشمندان و متفکران غربی به ایران می روند حتماً به مصباح هم سری می زنند، و همین سر زدن مایه تعجب و تحیر آنان می شود: پدیده! ایستاده در بین شاگردانی در رشته های مختلف علوم انسانی، و همه ملبس به لباس روحانی، که او را همچون ژنرالی در بین سربازانش، در میان گرفته اند.
بعدها نیز شاگردان او در طول دو دهه همواره در هرم حکومت رو به جلو پیش رفتند. پدیده اما چندان راضی به نظر نمی رسد. چرا که مدیریت حاکم بر دستگاهها را چندان مطابق و موافق آموزه های دینی نمی بیند. در این سالها نمی دانیم او به علی فلاحیان، شاگرد دیرین خود، و سایر آنان که بار «تثبیت و توسعه» حکومت جدید را بر دوش می کشند چگونه می نگرد همین قدر می دانیم که نسبت به بعضی از شاگردان دیروز، صمیمیت و رضایتی، نشان نمی دهد. اما سکوت می کند چون اولاً این عدم تطابق ها چندان شدید نیست که او را به اعتراض علنی وا دارد ثانیاً حمایت امام و رهبری از دولتها، خیال عالمان قم را آسوده کرده است. اما در سالهای اخیر وضع فرق می کند و مصباح، علنی و فراگیر، نظرات خود را مطرح می کند و در سالهای پر از جنجال پس از دوم خرداد 76 همیشه نام او در کنار نام همشهری اش سید محمد خاتمی، پر جنجال ترین نام صحنه سیاسی ایران است. تا آنجا که سران دوم خردادی بخش مهمی از شکست خود را به گردن او می اندازند. و بالاخره در رویدادهای منتهی به سوم تیر 84، نیز اسم مصباح کم و بیش مطرح می شود مخصوصاً با سخنرانی یازدهم اردیبهشت 84 که علیه هاشمی رفسنجانی دوست دیرین خود مواضعی صریح و تند اتخاذ می کند. البته از کسی اسم نمی برد ولی تعابیر، گویا و صریح اند.
حقیقت آنستکه از اواخر دهه 40 که هاشمی رفسنجانی تصمیم به حمایت از سازمان مجاهدین خلق گرفت، راه این دو رفیق از هم جدا شد. مصباح، ورود به چنین معادلاتی را نمی پذیرفت ولی هاشمی ورود به مبارزات تند و مسلحانه را ابزار مهمی علیه پهلوی می دانست و با سران سازمان، مرتبط و حتی دوست بود. تا جایی که وقتی در زندان برای اعدام رضایی، عنصر شاخص مجاهدین خلق، مجلس سوگواری از طرف زندانیان برگزار شد، رفسنجانی سخنران آن مجلس بود. حتی یک بار به قم رفت و از طریق آیت الله علی قدوسی، خواستار دیدار با مصباح شد. قدوسی همان روز مصباح را دید و گفت: آقای رفسنجانی در قم است و می خواهد به دیدن شما بیاید. مصباح گفت: بفرمایند. رفسنجانی صبح جمعه برای صرف صبحانه به منزل مصباح رفت. مدت زیادی با او بحث کرد تا او را قانع کند که در دفاع از مجاهدین خلق فعالیتی کند یا اعلامیه ای امضاء کند. مصباح اما نپذیرفت و گفت: «من این جمع را نمی شناسم و طبعا له یا علیه آنان اقدامی نمی کنم.» این جواب برای هاشمی رفسنجانی، بسیار سنگین بود ولی او به احترام نفر سوم جمع – که سکوت کرده بود – هیچ نگفت. نمی دانم شاید از «نفر سوم» هم گله مند بود که چرا با مصباح به جدال بر نمی خیزد. نفر سوم آیه الله سید علی خامنه ای بود. ( این ملاقات همان بود که در سال 84 آقای کروبی، در مصاحبه با شرق، به گونه دیگری آنرا نقل و تحریف کرد).
 به دهۀ 50 برگردیم: وقتی در اردیبهشت 54 اعلامیه تقی شهرام منتشر شد و همگان فهمیدند که سازمان، مواضع خود را تغییر داده و مارکسیست شده است، رفسنجانی متوجه شد که وحید افراخته و بهرام آرام و سایر دوستان او از ابتدا قابل اعتماد نبوده اند از همین رو به نجف شتافت تا پس از زیارت، به دیدن رهبر و استاد تبعیدی اش بشتابد و بگوید: «اماما! چه خوب شد که شما حرف ما را گوش ندادید و از سازمان حمایت نکردید. اگر حمایت کرده بودید، الان که اینها مواضع خود را اعلام کرده اند، برای نهضت ما خیلی بد می شد.»
این ضربه اما باعث نشد که هاشمی رفسنجانی با دوست قدیم قم، به اتفاق نظر برسد. دو شیخ: هر دو از کویر ایران، و هر دو همسن: متولدین 1313، همچنان رفاقت را با چاشنی گله وشکایت پیش می برند.
آنان هر کدام راه خود را می رفتند: رفسنجانی به اروپا رفت تا اختلافات بین «قطب زاده» و «بنی صدر» (در اروپا) و دکتر یزدی(در آمریکا) و جلال الدین فارسی (در لبنان) را حل کند; نوزده ایالت از ایالت های آمریکا را بهمراه برادرش محمد (که در آمریکا ساکن بود) بگردد، و پس از بازگشت، بنابر اعترافات بعضی از اعضای محاهدین خلق، به جرم حمایت از سازمان محکوم شده و به زندان بیفتد و تا آخر عمر حکومت پهلوی در زندان باقی بماند.تا همسر صبورش «عفت مرعشی» دختر آیت الله اخوان مرعشی، تربیت فرزندانشان: محسن، فاطمه، فائزه، مهدی و یاسر رابه عهده گیرد و سوار بر ماشین آخرین مدل اتوماتیک خود، وارث مشکلات و همچنین ثروت همسر مبارزش باشد ثروتی ناچیز: «سهامی در باغ رفاه کرج» و همچنین شرکت ساختمانی «دژ ساز» که شوهرش از دهه 40 تاسیس کرده بود و پاساژ خیابان سعدی و مختصری هم در این طرف و آنطرف که یا مصروف مبارزه با رژیم می شد و یا صرف اداره خانواده ساکن در منزل بزرگ «دزاشیب شمیران»
در دیگر سو، مصباح نیز مشغول تربیت طلایی بود که بعدها پس از انقلاب، همگی از مدیران و اطرافیان رفسنجانی شدند: «فلاحیان»، «پور محمدی»، «محسن اژه ای»، «نظام زاده»، «علی یونسی»، «روح الله حسینیان»،«محمدی عراقی» و حتی کسانی مثل «کرباسچی» و «دکتر هادی» و «علی جنتی» نیز از طلاب همان مدرسه یا همان موسسه اند. بگذریم از اینکه رئیس جمهور سید محمد خاتمی نیز، مدرسه حقانی را «کانون طلاب روشنفکر» و «محلی زنده و پویا» می دانست و افتخار خود را رفت و آمد به آن مدرسه، می شمرد. کرباسچی با هوش سرشار خود، دروس مدرسه را به سرعت خواند، و از دوره های فلسفی مصباح، استفاده ای نبرد، و با عجله نزد آیت الله یوسف صانعی رفت تا برای او درس خصوصی بگوید، و بالاخره هم با یکی دیگر از طلاب مدرسه حقانی، همان «عرفا»ی مشهور، عضو مجاهدین خلق شد و تاسف استادانش را برانگیخت. کرباسچی بعدها در سیستم جمهوری اسلامی باقی ماند، اما «عرفا» بر سر مجاهدین خلق لجاجت و تعصبی، نشان داد که باعث حذف او شد. کسی نمی داند عرفا و سایر دوستانش کجایند ولی سرنوشت آنها، دلیل خوبی برای شاگردان مصباح است که می گویند:« ببینید! هر کسی با اندیشه اسلامی آشنایی عمیق نداشته باشد منحرف می شود،و هم برای خود و هم برای جامعه درد سر درست می کند.»
باری! انقلاب پیروز شد مصباح بر خلاف خیلی از دوستان خود، مشاغل حکومتی را نپذیرفت و همچنان شاگردتربیت کرد. تا بدینجا رسید که منظم ترین و شلوغ ترین حلقه درسی دوره معاصر ما متعلق به اوست. ولی نه مثل حلقه های درسی سنتی حوزه ها. نه! او همه را بر سر درس خود نمی نشاند. بلکه محیطی فراهم کرده که شاگردانش دروس مختلفی بخوانند و در کنار رسیدن به مقام اجتهاد، با علوم گوناگونی، همچون اقتصاد، روانشناسی، جامعه شناسی، فلسفه غرب و... آشنا شوند. ولی جو بگونه ای است که همگی خود را شاگرد و مرید او می دانند. اینان آرام آرام خود تبدیل به اساتید حوزه شده اند و نامی در کرده اند. دروس حوزه به سه مرحله تقسیم می شود: مقدمات( 3 سال) سطح (7 سال) ودروس خارج(که اجتهادی وتخصصی است واستاد حتما باید مجتهد باشد).
امروزه شاگردان مصباح در کنار کار با او، سطح و خارج تدریس می کنند، و با استقبال طلاب و دانشجویان جوان رو به رو هستند چرا که معمولاً: خوش برخورد، منظم، مسلط به دروس و آشنا به جهان امروزند. بعضی از آنها به هنگام خداحافظی آدرس ایمیل(E-mail) خود را به شما می دهند و اگر در اروپا و آمریکا ساکن باشید حتماً با شما یادی از خاطرات سالیان سکونتشان در آنجا می کنند.
دکتر مرتضی تهرانی امام جمعه سابق نیویورک سیتی، دکتر بی ریا امام جمعه و روحانی سابق ایالت تگزاس، فیاضی(که صاحب سبک در فلسفه است)، میر سپاه، سید محمد غروی(که در سالهای اخیر به عضویت «جامعه مدرسین» پذیرفته شد)، محسن غرویان(که مصاحبه اش با روزنامه شرق، موجبات نارضایتی قم را فراهم کرد و از طرفی حرفهایش در باب جمهوریت، قم را خوشحال نمود) طباطبائی(که مدیر مشهورترین حوزه علمیه زنان است)، سید هادی رفیعی(که به علت کارهای علمی و فقهی، چهره سنتی جمع و مطلوب سالخوردگان و آیه الله های با نفوذ قم است) و بالاخره فرد دوست داشتنی این جمع: مؤیدی کرمانشاهی(که در بین طلاب جوان، «چهره اخلاقی و تربیتی» او ، «تسلط علمی – ادبی» اش را از نظر ها پنهان داشته است) و ده ها تن دیگر که امروزه حتی در مراکز حکومتی یا دانشگاهی نیز حضور دارند، همگی، علی رغم آنکه از اساتید حوزه اند اما وقتی که در نزد آنان، نامی از مصباح می بری، با احترام، و با اعجاب، از او یاد می کنند، تو گویی مصباح پدیده ای است.
نمی دانم آیا پدیده به میدان می آید؟ راستی چرا نسل جوان ساکن در میان دریای فارس و دریای مازندران فقط باید تیپ مشخصی از روحانیون را در مصدر کار ببینند؟ و چرا باید فقط عکسی از دو جناح راست و چپ در قاب ذهن آنان باشد؟ حال که رئیس دولتی انتخاب شده که خارج از محدوده هزار فامیل بوده، چرا نباید چهره های روحانی جدیدی به چشم آیند، چهره هایی که سواد حوزوی را (که جناح چپ از آن بی بهره اند) با تسلط بر علوم و مباحث و چالش های فکری روز آمد (که معمولاً جناح راست فاقد آن است) جمع کرده باشد؟ این سوالی است که امروزه در ذهن بیشتر شهروندان ایرانی هست. آنان از طرفی به خداوند و آموزه های دینی باور دارند، و سمبل های مذهبی را پاس می دارند، ولی از طرفی مایل نیستند، برای همیشه سیاستمدار کهنه کار: رفسنجانی، یا واعظ سابق: ناطق نوری، یا مثلا لیسانس فلسفه: محمد خاتمی را ، پیش رو داشته باشند.همان خاتمی که حتی پدرش، آیه الله روح الله خاتمی نیز از بابت افکار او، هراس داشت، و به محمد یزدی آیه الله مشهور، گفته بود: «درسی برای پسرم بگو و مواظب او باش.» ولی ظاهرا او مواظبت خوبی نکرد، و بعدها استاد در راس قوه قضائیه، و شاگرد در راس قوه مجریه، هیچ قرابتی با هم نداشتند و تفاهمی بروز ندادند. البته در مورد خاتمی دو نکته هست که از صداقت او حکایت می کند: اول آنکه خود گفته است که: آیه الله مطهری پیش از عزیمت او به آلمان در 1356 او را از این کار بر حذر داشت چرا که می ترسید خاتمی، در سالیان اقامت خود در آلمان در مقابل تمدن غربی مرعوب باشد. نمونۀ دیگر آنکه عکسی از او در سالهای اخیر منتشر شد که او را در لباس افسری ارتش شاهنشاهی (و بدون ریش) نشان می داد. اوج صداقت.
به مصباح برگردیم، نمی دانم آیا پدیده همت می کند تا 82 نفر از شاگردان و استادان موسسه اش را ردیف کند و لیستی برای مجلس خبرگان، در سراسر کشور بدهد یا نه؟ امروز در ایران، بعضی می گویند: «خدا کند. او می تواند. چرا که در موارد بسیاری، بر خلاف جریان آب شنا کرده است.» و عده ای دیگر ابرو در هم می کشند و می گویند: «خدا نکند، حرفش را هم نزنید.»
در قم، کسی برایم گفت: زمانی، در اوایل دولت رفسنجانی اجلاس خبرگان برای اولین بار در قم (مدرسه دار الشفاء) برگزار می شد. برای این جلسه که همیشه در تهران برگزار می شد، تعدادی ماشین بنز، همگی به رنگ سفید و نو با پلاک یکی از ارگانهای جمهوری اسلامی وارد قم شده بودند تا در چند روز اجلاس در خدمت نمایندگان خبرگان باشند. پس از جلسه اول، قرار شد، به عنوان تنفس، همگی به بازدید دانشگاه علوم پزشکی فاطمیه قم بروند. بنز ها جلوی چشمان مردم قم به ردیف در جلوی مدرسه فیضیه و دارالشفاء که زمانی سنبل زهد و دوری از دنیا بوده، ایستادند و مهمانان، سوار آنها شده و رفتند. در این بین یک روحانی، آرام، بالای پله ها ایستاده بود و این صحنه را تماشا می کرد و تبسمی تلخ بر لب داشت. وقتی نوبت او شد سوار نشد و مثل همیشه به سوی ماشین پیکانی رفت، که راننده اش منتظر او بود. آن روحانی، محمد تقی مصباح بود.
و این یعنی پدیده!


سه شنبه 85 اردیبهشت 26 , ساعت 5:51 عصر

دوست عزیز مولای ما یه شعر خوب گذاشتند و من...

ای تو صاحب زمان

ای تو صاحب زمین

دل جدا زیاد تو

آشیانه‏ای خراب و بی‏صفاست

آن که در پی تو نیست کیست؟

آن که بی‏بهانه تو زنده است در کجاست؟

قربون همه اونهایی که برای آقا می‏نویسند.


پنج شنبه 85 اردیبهشت 21 , ساعت 9:13 عصر

چه روزها که یک به یک غروب شد نیامدی

امام حسن عسکری (ع) در مورد آقا (عجل‌الله تعالی‌فرجه‌الشریف) می‌فرمایند:

به یدفع البلاء عن اهل الارض، و به ینزّل الغیث و به یخرج برکات الارض

خداوند به برکت وجود او بلا را از زمینیان دور می‌کند و به خاطر او باران می‌فرستد

و به سبب او برکت‌های زمین را بیرون می‌آورد.

به رغم مدعیانی که منع عشق کنند،

جمال چهرة تو حجت موجه ماست.

 

                                                                                کمال الدین ص383


سه شنبه 85 اردیبهشت 19 , ساعت 11:53 عصر
یکشنبه 85 اردیبهشت 17 , ساعت 5:34 عصر
    پاسخ به شبهه       http://nimnegah.parsiblog.com/60464.htm
یکشنبه 85 اردیبهشت 17 , ساعت 2:54 عصر

وبلاگ عاشقانه‏های احسان و مریم پیام دادم که بابا این عکس‏ها را نزار تو وبلاگ پاسخ داد:

برادر عزیز علیک السلام

شان و شخصت هر شخص به گذشته اش بر می گردد

ممنون می شم اگه با عکسهای وبلاگ من مشکلی داشتید به من سر نزنید چون منم مثل شما مسلمان و شیعه علی هستم

و من گفتم:

سلام برادر عزیزشما که گفته اید شیعه علی هستید باید ثابت کنید که علی هم مثل شما بود چون خود او فرمود شیعیان ما مثل ما هستند. و اگر دیدید کسی میگوید که شیعه ما هست اما در عمل شبیه ما نیست دروغ می گوید. آنها خودشان فرمودند که بین خدا و کسی قرابت نیست و به عمل نگاه خواهد کرد. خودشان فرمودند افتخار ما باشید نه موجب سرافکندگی ما. اینکه ما اسممان را شیعه بگذاریم ولی عمل شیطانی انجام چه من باشم چه شما دیگر شیعه نخواهیم بود. چطور است ما علی را به اندازه معشوقه مجازی خود دوست نداریم. و می گوییم شیعه علی هستیم. حاضر هستیم برای معشوقه خود بمیریم اما کوچکترین حرف مولایمان علی را که می گوید گناه نکن عمل نکنیم. اگر این عکس مربوط به تو و مریم است و ناموس تو که در این صورت شامل این حدیث پیامبر می شوید که فرمود که کسی که ناموس خود را در معرض دید مردم قرار دهد و کسی به او بگوید دیوث؛ دروغ نگفته است. و اگر این عکس متعلق کسی دیگر است که شایع کردن فحشاست و شامل این سخن امام است که فرمود کسی که به ناموس مردم خیانت می کند انتظار داشته باشد که روزی هم نوبت به ناموس خودش خواهد رسید.


دوشنبه 85 اردیبهشت 11 , ساعت 7:2 عصر

احمدی‏نژاد جلوتر از خاتم

اگر چه آقای احمدی‏نژاد خدمات خوبی در این چند ماه انجام داده اما دستور او در مورد ورود بانوان به ورزشگاهها و تماشای ورزش مردان کمی دور از انتظار بود. این در حالی است که خاتمی با همه خرابکاری‏هایش و فشار گروهها و افراد مانند ابطحی؛ این دستور را صادر نکرد. تإسف‏انگیزتر اینکه احمدی‏نژاد در برابر اعتراض مراجع محترم تقلید نیز واکنشی نشان نداد و دستور را لغو نکرد. فقط آقای الهام وعده داده است که کار خلاف شرع انجام نخواهد شد.

به هر حال انتظار می‏رفت که دولت فعلی که دولتی اسلامی است به صراحت و برای حفظ جایگاه مراجع به نحوی آبرومندانه حکم خود را لغو می کرد.

نکته جالب توجه اینکه می گویند فرهنگ‏سازی می‏کنیم. که در جواب باید گفت اول فرهنگ‏سازی بکنید بعد به این مشکلات رسیدگی کنید. که باز خواهیم گفت که اگر هم فرهنگ‏سازی کنید؛ به هر حال نگاه زن به اندامهای مرد حرام است و این را فرهنگ‏سازی حلال نخواهد کرد. لذا لازم است فرهنگ‏سازی شود که کمی از غربت واژه‏هایی مانند حلال و حرام کاسته شود. تا شاید آقایمان راضی شود و دستمان بگیرد.


پنج شنبه 85 فروردین 31 , ساعت 4:39 عصر

به پیشنهاد دوست عزیزم همسفر مهتاب این مقاله را دوباره در صفحه اول گذاشتم. استفاده از این مطلب با ذکر منبع بلامانع است.

تعریف فمینیزم


فمینیسم (Feminism) واژه ای فرانسوی است که به آنچه در قرن نوزدهم در امریکا، به عنوان «جنبش زنان» معروف بود، اطلاق می‌شود. این اصطلاح، که بی‌کم و کاست وارد سایر فرهنگ‌ها شده است، به مجموعه متنوعی از گروه ها اطلاق می‌شود که هر یک به نحوی در پیشبرد موقعیت زنان تلاش می‌کنند. امروزه نیز این جنبش همه فعالیت‌ها و اقداماتی را که در همه زمینه‌ها، با هدف پایان دادن به تابعیت و وابستگی زنان و رهایی آنان از بند اسارت و احیای حقوق آن ها تلاش می‌کنند، در بر می‌گیرد.


در تعریفی دیگر، گفته شده که «فمینیست» کسی است که معتقد باشد زنان به دلیل جنسیت خود، دچار تبعیض شده‌اند و خواست‌ها و نیازهای معیّنی دارند که نادیده گرفته شده و یا ارضا نگردیده است. اگر این نیازها ارضا شود، تغییرات بنیادین در نظام سیاسی ـ اجتماعی و اقتصادی رخ می‌دهد. و سرانجام، فمینیسم به «آئینی که طرفدار گسترش حقوق ونقش زن درجامعه است» تعریف شده است.


مطابق یکی از این تعاریف، فمینیسم، «آگاهی از سرکوب و استثمار زنان در جامعه، محل کار و خانواده، و اقدام آگاهانه برای تغییر این وضعیت است». تعریف دوم قدری واضح‏تر است: «آگاهی از این‏که جسم و تمایلات جنسی زنان با ایدئولوژی پدرسالاری کنترل می‏شود و آنها در خانواده، محیط کار و به طور کلی در اجتماع، تحت ستم هستند و استثمار می‏شوند و سپس، انجام اقداماتی برای دگرگون کردن وضعیت فعلی». طبق این تعریف ساده و نسبتا کلی، هر کس (اعم از زن و مرد) که جنس‏گرایی (اعمال تبعیض بر اساس جنسیت)، سلطه مردان و پدرسالاری را در جامعه تشخیص دهد و به نوعی علیه آن گام بردارد، فمینیست است.


روشن است که هر چند فمینیست ها امروزه توافق چندانی بر اصول و مبانی فکری و عقیدتی خود ندارند، اما در اوصاف و ویژگی های مزبور، اجمالاً این موضوع مورد اتفاق همه جنبش های فمینیستی است که هر حرکت، نهضت و قیامی که با هدف ارتقای اوضاع و شرایط زنان در جوامع گوناگون دنیا صورت گیرد، می توان بر آن رنگ و برچسب فمینیستی زد.








. مجلة بازتاب شماره 52 تیرماه 83 www.balagh.net


 


اسلام و فمینیزم(خاستگاه)


روشن است که اقتضائات یک جامعه، نوع بحث‌های نظری آن را نیز معین می‌کند، اگر با این نگاه به پدیدة فمینیسم بنگریم، روشن می‌شود که ظهور چنین پدیده‌ای در جوامع غربی، نشان از ضعف فرهنگ و تمدن غربی و بیانگر اوج نارسایی فرهنگ و تمدن دست ساز بشری است. هر چند نمی‌توان دقیقاً در میان فمینیست‌های مشهور جهان، وفاق و اجماعی بر اصول، اهداف و مبانی این نهضت یافت، اما می‌توان گفت که این نهضت ابتدا در جوامع غربی و سپس به تقلید از آن، در جوامع شرقی آثار و پیامدهای مثبت و منفی بسیاری از خود به جای گذاشته است. اگرچه این نهضت تاکنون به گرایش ها و نحله های متفاوتی تقسیم شده، اما پیش فرض و اصل مشترک همه آن ها، وجود تبعیض و بی عدالتی‌ها و ظلم‌های جنسی در نظام های خانوادگی غرب است و این فصل مشترک همه گرایش های فمینیستی در جهان معاصر می‌باشد.


از آنجا که مبانی اسلامی در همة بخش‌های زندگی اجتماعی بر عدالت تأکید می‌ورزد، لذا در صورتی که جوامع اسلامی به دستورات اسلامی پایبندی نشان دهند، دیگر فرصتی برای مطرح کردن فمینیزم در این جوامع نخواهد بود. چرا که اسلام از آن جهت که از جامعیت و مانعیت برخوردار است به تنهایی قادر خواهد بود تا تمامی مشکلات یک جامعه را حل کند. از اینروست که با مطالعة جامعة اسلامی با کمک گرفتن از مبانی دینی می‌توان مشکلات آن را به آسانی حل نمود. هر فردی که آشنایی اجمالی با مبانی و تاریخ اسلام داشته باشد، در می‌یابد که یکی از خدمات اساسی اسلام، نجات زن از تاریکیها و بی‌عدالتی و ایصال آن به هدف و مقصود متعالی می‌باشد و همین امر خود پاسخ محکمی است در برابر کسانی که اسلام را زمینه‌ساز تبعیض‌ها و بی‌عدالتی‌ها بین زن و مرد می‌دانند.


لذا باید به صراحت گفت که بر خلاف بسیاری از جوامع دیگر که مبانی فکری و اعتقادی آنها موجبات بسیاری از ظلم‌ها نسبت به زن را فراهم کرده است، جامعة دینی چنین نبوده بلکه در نقطة مقابل اینگونه جوامع قرار می‌گیرد. و این از آنجاست که مبانی اعتقادی چنین جامعه‌ای این نتایج مثبت را نیز به دنبال خواهد داشت.


به هر حال امروزه تلاش دانشمندان و نویسندگان مسلمان در عرصة فمینیزم نوعی فمینیزم به نام فمینزم اسلامی را به وجود آورده است. فعالان این عرصه را نیز می‌توان به دو گروه تقسیم کرد؛ گروهی که فقط مسلمان هستند و نه تنها سخن جدیدی ندارند، بلکه به صورت منفعلانه سعی در تبلیغ مبانی فمینیستی غربی که با مبانی دینی سازگاری ندارد، دارند؛‌ و حداکثر این است که این پدیده را تحت شرایط در یک قالب دینی بررسی می‌کنند.


از این جا می توان نتیجه گرفت که پسوند «اسلامی» پس از نام «فمینیزم» قیدی چندان محدود کننده در محتوا نیست؛ یعنی اسلامی بودن فمینیزم به معنای آن نیست که این نحله فمینیستی همه آرمان ها و راهکارهای خود را از اسلام گرفته است، بلکه این قید نشان گر پی گیری اهداف فمینیستی در یک قالب و شکل خاص است. به عبارت دیگر، می‌توان فمینیزم اسلامی را به شاخه ای از فمینیزم تفسیر کرد که آرمان های فمینیستی و راهکارهای موردنظر خود را با ادبیاتی کم و بیش دینی پی می‌گیرد نه آن که دین را پالایشگاه اندیشه بشری بداند.... آنها تحول در احکام شریعت را لازمه پویایی و پیشرفت می‌دانند و معتقدند که باید نگاه خود را از احکام شرعی به اهداف دینی معطوف بداریم و بر آن اساس به تفسیر مجدد آموزه ها و احکام دینی پرداخته و به تغییراتی وسیع در احکام تن دهیم.


و بر همین اساس نباید فمینیست ارائه شده توسط آنان را فمینیزم اسلامی نامید، چرا که مسلمان بودن یک نویسنده یا دانشمند سخن یا نوشتة او را اسلامی نخواهد کرد.


گروه دوم نیز می‌تواند به دو دسته تقسیم شود؛ دستة‌ اول با آشنایی کامل با اسلام سعی دارند مشکلات و بی‌عدالتیهای موجود در مورد زنان و رابطة زن و مرد را بر اساس مبانی اسلام ناب ارائه دهند و قدمهایی نیز در این عرصه برداشته‌اند. افرادی مانند شهید مطهری و آیت‌الله جوادی آملی را می‌توان در این دسته جای داد. دستة دوم کسانی هستند که انگیزة دینی کردن این پدیده را دارند، اما به دلیل عدم آشنایی کامل و نداشتن تخصص در مبانی دینی راه به خطا رفته‌اند.


اگر چه فمینیست‌های اسلامی را به چند دسته تقسیم کردیم، اما می‌توان وجه جمعی در میان آنها تصور کرد و آن اینکه اکثریت آنها به اهمیت و حفظ نظام خانواده تأکید دارند.


فمینیست های اسلامی برخلاف فمینیست های غربی که نهاد خانواده و مادری را ساخته نظام مردسالاری و برای تحکیم اقتدار خویش می‌دانند، بر حفظ کیان خانواده اصرار و به نقش زن در خانه به عنوان همسر و مادر توجه دارند و گاه از دیدگاه های لیبرالیستی به دلیل آن که مصالح جامعه و خانواده را در پای اعتقاد به فردگرایی افراطی قربانی می کنند، انتقاد می‌نمایند.


به همین دلیل مخالفت خود را با همجنس گرایی که به نظر آنان گرایشی افراطی به حساب می‌آید، اعلام کرده اند. در دیدگاه آنان نهاد خانواده و مادری در ذات خود مشکل زا نیست.


تذکر این نکته خالی از اهمیت نیست که اسلام در حفظ اشکال خانواده سکوت کرده و آنچه که به آن تأکید می‌کند، حفظ اساس خانواده است. و آیات و روایاتی هم که بر اهمیت خانواده تأکید می‌کنند، تنها بر همین نکته دلالت دارند.


حال سؤالی که مطرح می‌شود این است که به هر حال بین زن و مرد در اسلام تفاوتهایی گذاشته شده است و به نظر می‌رسد که مرد از امتیازات فراوانی برخوردار شده است.


پاسخ‌های متعددی به این سؤال داده شده است. برخی از این پاسخها انفعالی بوده و به نوعی سعی در توجیه این قوانین و احکام دارد و برخی پاسخها نیز پاسخی موردی و در برابر یک سؤال خاص است که هر دو دسته نا درست است.


بهترین و صحیحترین پاسخی که به نظر می‌رسد این است که ما به این نکته توجه داشته باشیم که احکام و قوانین اسلام در صدد تبیین و ارائة یک نظام کامل و جامع برای زندگی انسان است و از این رو لازم است تک تک قوانین آن در داخل یک نظام مورد مطالعه قرار گیرد. به عبارت دیگر اینکه ما قوانین اسلام را به صورت تک‌گزاره‌هایی بی‌ارتباط باهم مورد بررسی قرار دهیم، نه صحیح است و نه به نتیجة قابل قبولی دست خواهیم یافت.


چارچوب نظری


ما برای تبیین این ادعا از نظریة مبادلة لوی اشتراوس بهره می‌گیریم.


لـوی استـروس مـردم شنـاس شهیـر فـرانسـوی و ارایه دهنـدة نظریة ساختگرایی برای محتـوای ساختهای اجتماعی, مضمون مبادله اجتماعی را پذیـرفته است و معتقـد است که هـر جـا سـاخت هست, ارتبـاط و انتقال هم هست و همه ایـن ارتباط و انتقالها به صورت مبادله است و اصول ایـن مبادله‌ها, مبادله پیام توسط ساخت زبان و مبادله زنان توسط ساخت خویشاوندی و مبادله کالا و خدمات تـوسط ساخت اقتصادی است.


لـوی استروس در باره مبادله اجتماعی یک تقسیـم بنـدی ارایه کرده است: مبادله محدود و مبادله عام. وقتـی یک مشتری با ارایه پـول به فروشنـده, از فـروشنـده کالا مـی‌گیـرد, ایـن چنیـن مبادله‌ای, مبادله محدود نامیده مـی‌شـود. مبادله محدود هدیه به ایـن صـورت است که مثلا شما به مناسبتی به دوست یا فامیلتان هدیه می‌دهید و او هم متقابلاً در مناسبتی دیگر به شما هدیه می‌دهد.


مبادله محدود زنان از نظر لـوی استروس عبارت است از مواردی که:


دو خـانـواده که هـر دو پسـر و دختـر آمـاده به ازدواج دارنـد, دخترشان را به عقـد پسر دیگری درآورنـد که پسر هر کـدام, داماد دیگری و دختر هر کدام, عروس دیگری مـی‌گردد. امری که در مناطقـی از کـردستـان شیـوه «زن به زن« نـامیـده مـی شود.


«مبادله عام« وقتـی وجـود دارد که گیرنـده زن, پیام, هـدیه و ... از شما, به طور مستقیـم ما به ازای آن را به شما ندهد بلکه او از شما بگیرد و خـودش به دیگری بدهد و شما هـم به ازای چیزی که به او داده‌ایـد, از شخص یا خانـواده دیگری ما به ازای آن را بگیرید. کارکرد و اثری که لـوی استروس برای مبادله عام, بـر شمرده است; عبارت است از گستـرش میـدان مبـادله و ایجـاد یک محیط اجتمـاعی بزرگ. به عنوان مثال, اگر دو خانـواده دختـران و پسران خـود را به عقد یکدیگر درآورند, شبکه خـویشاوندی آنها دارای دو خانواده مبـدأ خواهد بـود و بسیاری از مـوقعیتهای خـویشاوندی در افراد اندکی مصداق می‌یابد ولی اگر خانواده «الف» از خانـواده «ب» عروس بیاورد و دختـرش را به خانـواده «ج» بـدهـد و خـانـواده «ب» نیز از خانواده «ت» عروس بیاورد, خانـواده های «الف», «ب», «ت» و «ج» با یکدیگر خـویشاوند می‌شـوند. لوی استروس تحـریـم ازدواج بـا محـارم را بـر ایـن اسـاس تـوضیح مـی‌دهــد.


می‌توان از مبادلة عام به مبادلة مستقیم، و از مبادلة غیر عام به مبادلة غیر مستقیم تعبیر کرد. مبادلة مستقیم با مبادلة‌ غیرمستقیم این تفاوت را دارد که اولی قابل توافق برای حذف و دومی غیر قابل حذف است. به عبارت دیگر دو نفر دوست یا فامیل که برای همدیگر هدیه می‌برند، می‌توانند توافق کنند که این کار را نکنند یا هدیه‌ای ارزان‌قیمت تهیه کننند. اما در مبادلة غیرمستقیم چنین توافقی امکان ندارد. و لذا معمولاً این امکان وجود ندارد که دادن شیربها توسط داماد و دادن جهیزیه توسط خانوادة عروس حذف شود. و یا اینکه این توافق بسیار مشکل و دست‌نایافتنی است.


مبادله غیر مستقیم خدمات زنان و مردان در اسلام


زنان و مردان همچـون همه انسانها نیازمند به همکاری با یکـدیگر و مبادله خدمات و محبت و ... هستند و در همه جوامع مـوجـود نیز تبادل عواطف و خـدمات بیـن انسانها برقـرار بـوده و هست. بـرای مبادله خدمات بیـن زنان و مردان درون خانواده و نظام خویشاوندی دو فرض قابل تصور است: یا مبادله به صورت مستقیـم طراحی شـود و یا مبادله به صورت غیر مستقیم. آنچه در دیـن اسلام مورد سفارش و تأکیـد قرار گرفته است مبادله غیر مستقیـم خـدمات بیـن زنان و مردان درون نظام خـویشاوندی است. در اسلام سفارش زیادی در ارتباط با خدمت زن به مرد شـده و این خدمت در مسیر کسب رضای خداوند متعال تعریف شده است. و حتـی در روایتـی رســول اکرم(ص), جهاد بانـوان را خـوب شـوهـرداری کـردن معرفی کرده است. البته به شوهر نیز در باره حسـن سلوک با همسرش توصیه فراوان شده است. از سـوی دیگر, در اسلام حق مادر بسیار گـرامـی دانسته شـده است و هر چنـد احسان به والـدیـن ـ چه مادر و چه پـدر ـ پـس از بنـدگـی خـدا مطرح شـده است ولـی در روایتـی پیامبر اکرم(ص) در تـوصیه به کسـی که مـی‌خواست به والـدیـن خـود نیکـی کند ابتـدا فرمـودند به مادرت نیکی کـن و ایـن امر را سه بار مطرح کردند و در دفعه چهارم فرمـودند به پدرت نیکی کـن. در ایـن باره روایات دینـی فـراوان است و همه مـردم مسلمان با هـر سطح از آگاهـی به خـوبی به این دو نکته آگاهند. زیباتر اینکه ایـن دو مطلب در یک عبـارت در کنـار هـم از رسـول اکـرم(ص) نقل شـده است:


«قال رسـول الله(ص): اعظم الناس حقا علی المرأه زوجها و اعظم الناس حقـا علـی الـرجل امه.» پیامبـر اکـرم(ص) فـرمـود: بزرگترین مردم از لحاظ حق بـر زن, شـوهرش است و بزرگتریـن مردم از لحاظ حق بـر مـرد, مادرش است.» به عبارت دیگـر: نسبت به یک زن بیشترین حق را شـوهرش دارد و نسبت به یک مرد بیشتریـن حق را مادرش دارد و اگر انسانها بخـواهنـد حق دیگـران بـر خـود را به خـوبـی ایفا کننـد, یک زن بایـد بیشتریـن خـدمت و مراعات را به شـوهرش روا دارد و یک مرد بایـد بیشتریـن خـدمت و مراعات را به مادرش روا دارد.


اگر اندکی دقت کنیـم در هنجار اسلامی یک زن بیشتریـن خدمت را به یک مرد انجام مـی‌دهـد و در عوض بیشتریـن خـدمت را از مرد دیگری دریافت می‌کند و یک مبادله عادلانه و غیر مستقیـم محقق می شود. یک زن به مردی به نام شـوهر در افراد هـم نسل خـود خدمت می کند و از مردی به نام فرزنـد پسـر در افـراد غیر هـم نسل و در نسل بعد از خـود خدمت دریافت مـی‌کند. و همه آثار گفته شده برای مبادله غیر مستقیـم در ایـن مبـادله وجـود دارد.


علاوه بر این, باید بگـوییـم که اسلام در ایـن مبادله عادلانه غیر مستقیـم و دارای بستر اجتماعی پایداری بیـن زن و مرد, به دلایلی که در جای دیگر شرح داده شـده جانب زن را گرفته است. مثلا خـدمت زن به شوهر استحبابـی است و حق عظیـم شـوهر بر بانـو در مـوارد واجب بسیار محدود است ولـی حق عظیـم مادر بر پسر در همه مـوارد واجب است مگـر اینکه خلاف فـرمان خـدا و یا خـارج از تـوان پسـر باشد.


نکته دیگر اینکه شوهر در قبال حق بر زن دارای وظایف سنگیـن و گستـرده ای نسبت به او نیز است و در واقع زن غیر از مبادله غیر مستقیم با شوهر, به طـور مستقیـم نیز بر شـوهر حق دارد و خدمات دریافت می‌کند که ایفای ایـن خدمات تـوسط شوهر به او الزامی و واجب است نه مستحب مثل حق نفقه; ولی از آن سـوی مادر که دریافت کننده بزرگتریـن حق از پسر خـویـش است و آن هـم به طـور واجب و الزامـی است, وظیفه الزامـی در قبـال پسـرش بسیـار انــدک است: زایمان و مشـارکت در گذاردن نام نیک بـر او و ماننـد آن. زیـرا حضانت طفل بر پـدر واجب است و حتـی شیـر دادن فـرزنـد بـر مادر الزامـی نیست تـا چه رسـد به امـور دیگر.


پس روشن می‌شود که اگر دستورات و ارزشهای اسلامی در قالب یک نظام قرار گیرد بسیاری از تبعیض‌ها که به ظاهر به عنوان بی‌عدالتی تلقی می‌شود، عین عدالت خواهد بود. ‌


تساوی، تشابه(تطابق)، عدالت


روشن است که نوع آفرینش که زن و مرد هر دو مخلوق خدا بوده و حیثیت و شرافت انسانی یکسانی دارند؛ اما همین تساوی در شرافت و حیثیت دستاویزی شده که برخی افراد ناآگاه یا مغرض منفعل شبهاتی را در زمینة حقوق زن در اسلام مطرح ساخته و این قوانین را ناعادلانه و مردسالارانه نشان دهند. حال سؤالی که مطرح می‌شود این است که منشأ این شبهه یا خطا چیست؟


در پاسخ باید گفت که منشأ این شبهه در خلط بین مفهوم تساوی و تشابه است. تساوی در معنای عدالت و توجه به اقتضائات دو جنس در قانونگذاری است. این در حالی است که تشابه تقسیم و وضع حقوق بدون در نظر گرفتن تفاوتهای روحی و جسمی است. به عبارت دیگر اینگونه افراد کمیت و کیفیت، و برابری و یکنواختی را به یک معنی به کار برده‌اند. شهید مطهری در این زمینه می‌فرماید:


کمیت غیر از کیفیت است، برابری غیر از یکنواختی است. آنچه مسلم است این است که اسلام حقوق یکجور و یکنواختی برای زن و مرد قائل نشده است، ولی اسلام هرگز امتیاز و ترجیح حقوقی برای مردان نسبت به زنان قائل نیست. اسلام اصل مساوات انسانها را دربارة زن و مرد نیز رعایت کرده است. اسلام با تساوی حقوق زن و مرد مخالف نیست، با تشابه حقوق آنها مخالف است.


اسلام زن را از لحاظ مقام انسانیت پایین‌تر از مرد نمی‌داند، لذا خداوند متعال می‌فرماید: «همة شما را از یک پدر آفریدیم و جفت آن پدر را از جنس خود اوو قرار دادیم» در عین حال برای برآورده کردن نیازهای طبیعی تفاتهایی را در جسم و روح آنها قرار داده است که همین تفاوتها خود دلیلی بسیار روشن بر حکیم بودن خالق و حکیمانه بودن خلقت است. و البته روشن است که وجود تفاوت بین زن و مرد هیچگونه رجحان را در میان این دو موجود نسبت به همدیگر ثابت نمی‌کند. و آنچه که برخی را به خطا انداخته این است که تفاوت را به معنای نقص گرفته‌اند. و این از آن جهت است که آنان ابتدا خلقت مرد را معیار کمال آفرینش قرار داده و سپس زن را با مرد مقایسه کرده و او را ناقص دیده‌اند!


گروهی نیز چشم به این تفاوتها بسته و زن را موجود و مخلوقی عین مرد قلمداد کرده‌ و در نتیجه هر گونه تفاوت در حقوق را به معنای بی‌عدالتی فرض کرده‌اند. این در حالی است که نگاه مجموعه‌ای و نظام‌وار به دستورات اسلام، عدالت کامل را در حقوق زن و مرد نشان می‌دهد.


به عنوان مثال در نگاه اول به قواعد تقسیم ارث در اسلام اینگونه می‌نماید که مردان از سهم بیشتری برخوردار می‌شوند. اما با نگاه مجموعه‌ای و نظام‌وار روشن می‌شود که بر اساس تکالیف و حقوق هر یک از زن و مرد، این بهترین قانونی است که قابل اجراست. یعنی یک زن بدون اینکه مسئولیت اقتصادی و تأمین معاش خانواده‌ای را به عهده بگیرد، نصف یک مرد ارث می‌برد و در عین حال در صورت شوهردار بودن مهریه نیز به او تعلق می‌گیرد. به صورتی که با نگاه ابتدایی به نظر می‌رسد که این قانون به نفع زن بوده و ناعادلانه است. چرا که مرد با دو برابر همان ارثی که به زن رسیده لازم است که نفقة خانوادة خود را نیز تأمین کرده و در مواردی به پدر یا مادر خود نیز رسیدگی کند. که باز این اشکال یعنی برخورداری بیشتر زن به اینصورت قابل حل است که چون نظام حقوقی اسلام اولویت را در عدم اشتغال زن به فعالیتهای اقتصادی می‌داند، لذا خواسته است که با این برخورداری بیشتر برخی نیازهای اقتصادی زن را تأمین کرده و در عین حال عزت او را نیز در برابر شوهر حفظ کند. از همین جاست که روشن می‌شود‌؛ عدالت اسلامی یک اصل محوری بوده و بر تمام دایره تکوین و تشریع حاکم است.


نتیجه گیری


در این مقال اندک ما فمینیزم و فمینیست را تعریف کرده و سعی کردیم نظر اسلام در مورد این پدیدة اجتماعی را نشان دهیم.  خاطر نشان کردیم که اگر فمینیزم به معنای دفاع از حقوق زن و عدالت در برخورداری از فرصتها برای زن و مرد باشد، نه تنها اسلام آن را رد نمی‌کند، بلکه مورد تأیید و دفاع اسلام نیز خواهد بود. در عین حال یادآور شدیم که بسیاری از حرکتهایی که به نام فمینیزم مطرح می‌شود افراطی یا تفریطی بوده و خود زمینه‌ساز بسیاری از مشکلات اجتماعی برای زنان بوده و آنها را هر چه بیشتر به سوی بردگی به ویژه بردگی جنسی کشانده است.


در بیان نظر اسلام در مورد زن بیان کردیم که بسیاری از انحرافات فکری در این زمینه از آنجا ناشی می‌شود که دستورات اسلام را نه در قالب یک نظام حقوقی بلکه به صورت تک‌گزاره‌هایی جدا از هم مورد بررسی قرار داده می‌شود. این در حالی است که نگاه نظام‌وار و سیستمی به این دستورات بسیاری از مشکلات را حل خواهد کرد. ما در این مسیر از نظریة مبادلة لوی استراوس استفاده کردیم. و روشن ساختیم که نظام حقوقی اسلام نه تنها زن را از حق خود محروم نکرده و مرد را بر او ترجیح نمی‌دهد، بلکه در برخی موارد زن را از حقوق بیشتری بهره‌مند ساخته که این نیز عین عدالت است که به بررسی آن پرداختیم.


سه شنبه 85 فروردین 29 , ساعت 8:43 عصر

سلام

میلاد مبارک

ببینید


شنبه 85 فروردین 26 , ساعت 4:9 عصر
<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ